
دلم میگیرد
از مردمانی که می گذرند،بر کوچه وبازار
درد شما را نمی بینند
شما را نمی فهمند
دلم میگیرد
در گرما وسرما آواره کوچه و بازارید
دلم میگیرد
از شما را اینگونه دیدن
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان
خدایا روح نا آرامم ،آرام نمی گیرد
خدایا دردی بر دلم سنگینی می کند که مرهمی ندارد
سنگی صبور تا بگویم دردهایم را
دیگر تحمل دیدن پارپاره شدن کودکان بی گناه را ندارم
دیگر چشم دیدن کودکی را که در غبار از زیر آوار بیرون می آید را ندارم
دیگر خسته ام
حتی طاقت ماندن نیز ندارم
اینجا همه چیزش بوی درد می دهد
اینجا از آرامش خبری نیست
اینجا خون بر روی کودکی نشسته است !
حقش نیست ،نبود
اینجا را من ....... از چه بگویم
از کدامین واژه که بتواند عمق فاجعه را نشان دهد
خانه هایی که ویران شد
مردان وزنان بی گناهی که پاره پاره شدند
و مردمانی که تنها شدند
خدایا شرمنده ام که نامم انسان است
وزنده ام ونفس می کشم
می بینم و می خوانم و طاقت می آورم
اینجا زمین است
در فراسو جایی از این زمین
سازمانی به نام ملل
حقوقی به نام بشر
ودفاع از حیوانات
واینگونه می درند و می کشند
خدایا طاقتم طاق شد
اشکهایم خشکید
واین است درد امروز جامعه انسانی
و آنانی که هنوز امید به انسانیت انسانهای قرن بیستم دارند
نمی بینند که بر سر مردم بی گناه چه می آورند،
امروز تصاویری در خبرگزاریها پخش می شود که انسان را افسرده،غمگین،ونا امید می کند
میانمار،عراق،سوریه،پاکستان،بحرین،یمن،تونس،لیی،فلسطین، اکراین ،سودان و.............
این همان اشرف مخلوقات است.
متاسفم انسانیتی نمانده است،دروغ است ،
حقوق بشر دروغ است،سازمان ملل دروغ است،
فقط کشتن وکشتار و گرسنگی ،بی عدالتی،زندان واسارت
اینجا زمین است
زمینی که آدم برآن پای نهاد،نوح ،موسی،ابراهیم،عیسی ومحمد بر آن پای نهادند
آمدند تا محبت را نهادینه کنند
تا انسان فخر فروش کائنات باشد
زمین همان زمین است
ومردمانش به نام پیروان همان بزرگان تاریخ
وشرمنده ام از انسان بودن خویش
که همنوعم از گرسنگی جان می دهد،که یکی را گردن می زنند
یکی را آوار بر سر میریزند
کودکی را می لرزانند،
وزنانی را............
شرمنده ام از بودن وماندنم
که اینجا زمین پاک انسانهای کهن است
بر زمینی که نعمت خداست
اینهمه جرم وجنایت و کشت وکشتار
لعنت به قدرتی که در برابر ظلم وستم دم فرو می بندد
تا مظلومان تاریخ را رنج و عذاب دهند
اینجا سقف خانه ام نزدیک است
دعا کنید باران ببارد
شاید شبها و روزهای سردی به انتظار من وبچه هایم باشد
اما بگذار دیگران شاد باشند
بگذارصدای باران بر سقف خانه ام خوا ب را از چشمانم برباید
اصلا خوابی ندارم که بیدار شوم
بگذار چکه اب بچه های کوچکم را از خواب بپراند
اما دیگران به ترنم باران خوش باشند
اینجا در هیاهوی این شهر شلوغ
در پستویی از کوچه های تنهایی
من و فرزندانم
شبها و روزهایمان به سختی خواهد گذشت
رهگذری
از این کوی و برزن خواهد گذشت
شرمنده نگاه فرزندان،
چشم عابران،
می سوزم و می سازم که مرا چاره ای جز این نیست
در هیاهوی زندگی سرد انسانها،
فراموش شدگان کم نیستند
ومن نیز هم!!!؟؟
وخدا را که می دانم می بیند
به طواف کعبه رفتن
نمی ارزد به همسایه ای گرسنه ماندن
زیر سقف آسمان خوابیدن
به خدا نمی ارزد
کاش عدالتی باشد
کاش مهدی بیاید کاش
ا
شرمتان باد
سوالی دارم اگر کسی را توان پاسخ گفتن هست بگوید
کدامین حیوان را می شناسید که با هم نوع خود اینگونه رفتار کند!؟
ما اشرف مخلوقاتیم!
به ترس و دلهره کودک عراقی نگاه کنید،
به دستان کوچکش که می خواهد جلو فشنگ وبمب و دشنه و شمشیر را بگیرد ،بنگرید
نه اشک نریزید،
به ویرانه های جهالت بنگرید!
به کودکان آواره در خیابان!
به مادر خسته از روزگار!
شرمتان باد اگر هنوز نام آدمی بر خود می نهید
اگر دین ندارید مردانگیتان کجا رفت،انسانیتتان کجا رفت
از نگاه معصومانه کودکان خجالت بکشید
از آوارگی زنان و پیران و کودکان
از دریدن حلقوم جوانان
ننگ باد بر زمینی که مردانش حلقوم می درند
وچشمانی به نظاره
سکوت ملل متمدن جهان
لعنت بر متمدنانی که مهر سکوت بر لب زده اند تا وحشیانه بدرند
تا بمب بر سر مردمان بی چاره بریزند
تا خانه و کاشانه مردم را آوار کنند
چه می توان گفت
چه می توان نامید
کدامین حیوان را سراغ دارید اینگونه وحشی؟!
به فرشتگانت گفتی:
من چیزی می دانم که شما نمی دانید، انی اعلم ما لاتعلمون
سجده کردند ،مگر شیطان
نمی دانم خدایا چه چیز را می دانستی که فرشتگانت را مجبور به سجده بر انسان کردی!
خدایا کفر نمی گویم؟!
اما خسته ام،
از دنیای انسانها-اشرف مخلوقات-
پس بگذار بگویم و گفته هایم را ندیده بگیر
اینجا در زمین عدالت را در بیدادگاه بشریت قربانی کرده اند،
اینجا قابیلها به جان هابیلیان افتاده اند،
چه بگویم هابیل و قابیل را نه می توان شناخت
اینجا کودکانی به جرم کودکی نابود می شوند
اینجا خانه های مهر مردم ویران می شوند
چه بگویم از مردان شرمنده زن وفرزند
وسرهایی که گرسنه بر بالین می روند
از سازمان مللی که سر به زیر برف برده است
از هواپیماهایی که حریم آسمان را می درند تا بمب بر سر مردم بی گناه بریزند
از حقوق بشری که لبهایش را دوخته و فریادبر نمی آورد
از عشق و محبتی که از همدیگر دریغ می داریم
خدایا چه بگویم از آنانی که با نام محمد سر می برندو می درند
خدایا فرشتگان سجده کردند
بر محمد و ابراهیم وموسی وعیسی ویوسف .......
بر علی وفاطمه و حسن وحسین و.....
فرشتگان سجده کردند بر پیامبرانی که امروز پیروانشان به جان هم افتاده اند
خدایا به انتظار می نشینم تا عدالت باز آید
به انتظار ظهور می نشینم
خسته ام
می خواهم دنیایت را دوباره پر از عشق و زیبایی و مهر ومحبت وعدالت ببینم
خدا می شود باز سجده فرشتگان را بر آدم دید؟!
سلام
آمده ام تا دغدغه هایم را ،دردهایم را،بازگویم
امده ام تا بگویم دردهایی هست که نمی توان به تنهایی به دوش کشید
آمده ام
تا از انسانیتی که در هیاهوی قرن بیست گم می شود بگویم
آمده ام اما خسته و دل نگران
از علم و صنعت که وحشیانه می تازد
از انسانیتی که زیر دست وپا له می شود
از شقایق ونسترنهایی که زیر پوتینها پر پر می شود
از سقف خانه های که شبانه بر کودک وپیر و جوان آوار می شود
واینگونه خسته از زمانه با شما همراهم