۲۷
بهمن
سعدی شیرازی
| از در درآمدی و من از خود به درشدم | گویی کز این جهان به جهان دگر شدم | |
| گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست | صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم | |
| چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب | مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم | |
| گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق | ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم | |
| دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست | چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم | |
| تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم | از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم | |
| من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت | کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم | |
| بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان | مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم | |
| او را خود التفات نبودی به صید من | من خویشتن اسیر کمند نظر شدم | |
| گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد | اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم |