ازکویردل

کاغذپاره

ازکویردل

کاغذپاره

نوشته های شخصی

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۶/۳۱
    آب
پیوندها

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۱
شهریور

امروز با دیدن درختان خشکیده بادام وگردو عرقی سرد سراپا وجودم  را فرا گرفت،امید روستائیانی که خشکیده بود. وکسی از کسانی که باید به فکر باشند به فکر نیست.

  من روستایی نمی دانم  وواقعا نمی دانم وضعیت آب بحرانی است. اما آیا مسولین نمی دانند که دیگر آبی نخواهد ماند برای سالهای آتی با این مدیریت آب و با این مرف بی رویه !

چرا هیچکس به فکر نیست ،در پارکها و مکانهای عمومی در گذر ها و اقامتگاههای بین راهی شیر آلاتی که نصب شده است همه و همه مشکل دارند و همه نشتی آب دارند وآب را

هدر می دهند .

انگار مسولین نشستهای زمین را در دشتهای کشور نمی بینند و خشک شدن قناتها و پایین رفتن سفره آب زیرزمینی را نمی بینند و نمی فهمند .

انگار مهم نیست که آبی در روستاها و شهرها یافت نشود و آبادیها خشک شود.

       آنهایی که قلم به دست گرفته اند و انصاف را از یاد برده اند و هر روز تهمتهایی را نثار این وآن که نه قلمی دارند و نه اجازه حرف زدنی می کنند بهتر است به مشکلات مردم بپردازند

و برای مردم فکری بردارند .

که اگر آبی  نباشد کشوری نخواهد بود .

.

 

 

۳۱
شهریور


دلم گرفته ،می شود آرام وبی صدا گریست،بر حال فرزندان آدم !

انسانهایی که انسانیت را از یاد برده اند،مهربانی را فراموش کرده اند،

   پس" بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران"

انسانها به جان هم افتاده اند،همدیگر را می درند وحشیانه!  می درند و در این دریدن کودک و پیر و جوان نمی شناسند،آنها فراموش کرده اند خدایشان یکی است ،

  انسانها انگار فراموش کرده اند چند روزی را بیشتر مهمان این دنیا نخواهند بود، و برای همین چند روزه بی ارزش دنیا اینگونه به جان هم افتاده اند و آنهایی هم

که سر در لاک خویش فرو برده اند چنان به دنیا و مال دنیا چسبیده اند که فراموش کرده اند همسایه ای هم هست آشنا و دوستی هم هست و شاید در پناه خانه همسایه

کسی مانده باشد با درد نداری .

انگار اگر همسایه ندارد تا بخورد و بپوشد ما را وظیفه ای نیست ،یا اصلا رنگ زرد آنهایی را که درد می کشند نمی بینیم یا اگر میبینیم نمی فهمیم.

در گذشته می گفتند عده ای به دنیا می آیند تا برده باشند و عده ای به دنیا آمده اند تا اشرافی گری کنند و ما امروز قیافه روشنفکرانه به خود می گیریم و محکوم می کنیم و

به رفتار آنها می خندیم و فراموش می کنیم خودمان در قرن بیستم اگر از آنها بدتر نباشیم بهتر نیستیم.

  روزی زنی را دیدم با بچه ای شیر خواره مشغول کار کشاورزی برای دیگران که اگر مجبور نبود.........

وما هنوز زنده ایم ونفس می کشیم

تفاوت سطح زندگی این کارگران با بالا نشینان را چگونه باید تحمل کرد، مگر آنها را از این دنیا و از نعمتهای خدادای سهمی نیست .

انصاف را فراموش نکنیم اگر زیاد داریم بگذاریم آنهای را که ندارند سهمی از دنیا داشته باشند.بگذارید لبخند برلب  تمام فرزندان آدم  بنشیند.